سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

شعر ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

حرف و حدیث

قانون محبت

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (96)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (175)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (108)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (172)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (12)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (18)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (16)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (22)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (14)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (225)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (150)

سروده های دیگر (166)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 822808
بازدید امروز :101
بازدید دیروز : 62
تعداد کل پست ها : 1323

 

شعر شهادت امام باقر ع

من یادگار خاطرات کربلایم

من با غم و درد و مصیبت آشنایم

در کودکی رنج اسیری دیده ام من
یک عمر با آن غصه ها رنجیده ام من

از کربلا سوغات غم آورده ام من
بر دوش خود رنج و ستم آورده ام من

از کربلا من خاطراتی تلخ دارم
از کودکی تاریک بوده روزگارم

سوز عطش را بارها احساس کردم
مثل علی اصغر(ع) پر از اندوه و دردم

چیزی حریف قدرت گرما نمی شد
سوز عطش را چاره ای پیدا نمی شد

من خیمه ها را شعله ور دیدم در آنجا
دیدم کتک می خورد زینب(س) مثل زهرا(س)

هفتاد دو گل پیش چشمم گشت پرپر
گل های پر پر گشته ی در خون شناور

در قتلگه چون جد خود را کشته دیدم
یک باره من از زندگانی دل بریدم

وقتی که شد هنگام تشییع جنازه
دیدم که دشمن زد به اسبان نعل تازه

دیدم که زینب(س) از غم مرگ حسینش
می ریخت جای اشک، خون از هر دو عینش

من خاطراتی از غلّ و زنجیر دارم
فصل خزان بوده است یاران نو بهارم

از ناقه افتادم به روی خاک صحرا
من هم کتک ها خورده ام مانند زهرا(س)

بند ستم، شنهای داغ و هُرم سوزان
پای برهنه، خسته جان، خار بیابان

بر روی خاک افتاده هفتاد و دو پیکر
سرهایشان بالای نی خورشید انور

سرهای سرداران به روی نیزه ها بود
اجسادشان بر خاک گرم کربلا بود

ما را به بزم میگساران بُرد دشمن
شد کار ما یک بار دیگر آه و شیون

هستیم چون ما وارث مُلک فدک ها
در بند غم خوردیم از دشمن کتک ها

بر آل پیغمبر(ص) بسی جور و جفا شد
ویرانه ای در شام غم ماتم سرا شد

دیدم رقیه(س) موی بابا شانه می زد
دل های ما را آتش آن دُردانه می زد

من حامل این خاطرات تلخ هستم
در عمر خود از رنج و غم هرگز نرستم

من تشنه ی یک جرعه از آب فراتم
جان داده ام من پا به پای خاطراتم

بازیچه ی من مرگ بوده در اسیری
دیدم به چشمم مرگ خود را در صغیری

امروز اگر چه کشته با دست هشامم
من کشته ی رنج و مصیبت های شامم



شنبه 102 تیر 3 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin